English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4272 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
word count U واژه شماری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. U هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
His word is his bond. HE is a man of his word. U حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . U قولش قول است
to count [as] U به حساب رفتن
count U شمارش
count U ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
to count [as] U به شمار رفتن
count U تعداد جریانهای ضربهای شمردن
count out <idiom> U بیرون نگهداشتن
count U تعداد ایمپولز
count U تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
count U حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
count U تعداد امتیاز توپزن
count U فرض کردن
count U پنداشتن
take the count U بلند شدن پس از شماره 01
Count me out . U دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
re count U دوباره شمردن
re count U از سرشمردن
count on <idiom> U بستگی داشتن به
count out U ناک اوت
count off U شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
count by ones U یکی یکی بشمارید
I'm going to count to three. <idiom> U تا سه میشمارم.
He cant count yet. U هنوز شمردن بلد نیست
Count me in! U روی من حساب کن!
count down U از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
Count me in! U من حاضرم برای اشتراک!
count U حساب کردن
count U شمردن
to count out U یکی یکی شمردن وبیرون دادن
to count down U شمردن
to count U بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
to count U طرفدار شمردن
to count up U حساب کردن
to count up U جمع زدن
to count down U دادن
count U شمار
count U کنت
to count [as] U معتبر بودن
yarn count U نمره نخ
head count U سرشماری
To count the money . U پول شمردن
knot count U رجشمار [گره زرعی] [تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
head count U شمارش مردم
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
thread count U [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
count noun U اسم شمردنی
frequency count U شمار بسامد
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
record count U شمارش رکوردها
To count up to ten . U تا ده شمردن
count palatine U قلمرو
count palatine U قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
count out of the house U مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
record count U شمار مدارک
head count U تعداد مردم شمرده شده
head count U جمع افراد
pollen count U درصد گردههای گیاهی در هوا
count nouns U اسم شمردنی
blood count U شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
mandatory eight count U شمردن تا 8 در ناک اوت
If you count the children too. U اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
long count U شمردن تا 01 در ناک اوت
quick count U کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
He has lost count. U حساب از دستش دررفته
background count U عکس العمل تشعشع
Count the money to see if it is right. U پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Dont count (bank)on me. U روی من حساب نکنید
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
I did it unwittingly. I lost count. U از دستم دررفت
reference count technique U تکنیک شمارش ارجاعات
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> U جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> U جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
The deal is off. Forget it . That doesnt count . U مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
Dont count your chickens before they are hatched. U جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
the last word U ک لام اخر
the last word U سخن قطعی
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
the last word U حرف اخر
May I have a word with you? U ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to say a word U حرف زدن
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
not a word of it was right U یک کلمه انهم درست بود
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> U سرقول خود بودن
last word <idiom> U نظر نهایی
say the word <idiom> U علامت دادن
to keep to one's word U درست پیمان بودن
the last word U سخن اخر
that is not the word for it U لغتش این نیست
take my word for it U قول مراسندبدانید
to say a word U سخن گفتن
word for word U کلمه به کلمه
say a word U سخن گفتن
upon my word U به شرافتم قسم
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . U کارت دارم
Could I have a word with you ? U عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word U کلمه
to keep to one's word U درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word U سرقول خودایستادن
word for word U تحت اللفظی
word for word U طابق النعل بالنعل
say a word U حرف زدن
in a word <idiom> U به طور خلاصه
word U مشابه 10721
word for word <adv.> U نکته به نکته
word for word <adv.> U کلمه به کلمه
word for word <adv.> U مو به مو
word U عهد
word U قول
at his word U بفرمان او
at his word U بحرف او
word U اطلاع
word U فرمان
word U واژه
word U لغات رابکار بردن
word U طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word U کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word U تعداد کلمات در فایل یا متن
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word U روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word U موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word U بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word U بالغات بیان کردن
a word or two U چند تا کلمه [برای گفتن]
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word U خلاصه
in a word U خلاصه اینکه مختصرا
in one word U خلاصه
in one word U خلاصه اینکه مختصرا
keep to one's word U سر قول خود بودن
word U گفتار
word U لفظ
word U لغت
last word U حرف اخر
last word U اتمام حجت
word U پیغام خبر
word U عبارت
word U حرف
last word U بیان یا رفتار قاطع
word U واژه سخن
word of command U فرمان انتصاب
swear-word U فحش
word of honour U قول شرف
word of command U فرمان نظامی
word mark U علامت کلمه
word mark U نشان کلمه
word order U ترتیب واژه ها
word time U زمان کلمه
word warp U فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap U حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word square U جدول کلمات متقاطع
word square U acrostic
buzz word U رمز واژه
buzz word U لغت بابروز
word salad U سالاد کلمات
word salad U اشفته گویی
four-letter word U واژهیچهار حرفی
four-letter word U واژهی قبیح
word process U ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture U بیان یا شرح روشن
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word star U یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
swear-word U ناسزا
swear-word U کفر
What is the meaning of this word ? U معنی این لغت چیست ؟
word book U قاموس
Is that your final word ? U همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word choice U بیان
Word of honor . U قول شرف
word book U واژه نامه
word choice U کلمه بندی
mum's the word <idiom> U دهان قرص
A word is enough to the wise . <proverb> U براى عاقل یک یرف بس است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> U تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
give someone one's word <idiom> U قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
A mans word is one . <proverb> U یرف مرد یکى است .
In what sense are you using this word ? U این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word choice U جمله بندی
word book U کتاب لغت
word book U فرهنگ لغات
This is an elusive word . U این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. U یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. U من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . U هم اکنون اطلاع رسید که …
written word U کلماتنوشتاری
word-blind U کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class U ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction U اصلاحکلمه
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
Recent search history Forum search
1affixation
2من دل درد دأرم
2لب آب
1Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2transmembrane
2transmembrane
1کلمه معادل آن به انگلیس
2single gas
2single gas
1to as
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com